انتظار در سكوت فراموشی
دیجیپا: این یك قانون نانوشته است. تفاوت زیادی ندارد كه در چه رشته ای و چند سال ورزش كنی، ورزش را كه كنار بگذاری آرام آرام می شوی همان كهنه ای كه جدیدترهایش به بازار آمده اند و تو می شوی دل آزار. هر ورزشكار بعد از آخر دوران طلایی اش چند انتخاب دارد، برخی مربی می شوند و برخی داور، عده ای هم رهسپار دره فراموشی می شوند، اما برخی با وجود افزایش سن و بیماری و مشكلات دیگر هم چنان می توان رد پایشان را در ورزش شاهد بود.
به گزارش دیجیپا به نقل از ایسنا، به جز افرادی خاص در رشته های معدود كه سرشناس هستند، مابقی ورزشكاران گذشته، كه امروز نام پیشكسوت بر آنها نهاده ایم زیاد شناخته شده نیستند. نه كسی آنها را می شناسد، نه در دل خیابان كه راه می روند از آنها امضا می خواهند و نه برای گرفتن سلفی های یادگاری و افزایش لایك خور كنارشان صف می بندند.
جلال امجد هم از همین دسته است. یك پیشكسوت بسكتبال كه می توان بازتاب توپ بسكتبال را در چروك های صورتش دید... موهای سپید شده اش در آسیاب زمین بسكتبال و زیر حلقه های آن رنگ باخته اند و خاك زمین را خورده تا شده پیشكسوت... پیشكسوتی كه دلگیر است و با بازدیدهای یك ساعته مسئولانی كه سرشان در گوشی است هم دلش باز نمی گردد.
دلگیری اصلی اش اما همین خشك شدن های 15 ساله چشم هایش به در خانه و سنگین شدن گوش هایش در این راه است، اما حتی بعد از 15 سال دلگیری هم به خانه اش كه سر بزنی در را كه نمی بندد هیچ، شادمانی از چشمانش چكه می كند و در پوست خودش نمی گنجد و مدام تكرار می كند كه امروز زنده شده و این روز را تا آخر عمرش فراموش نمی كند و امیدوار است كه بیشتر به پیشكسوت ها سر بزنند.
در خانه اش اگر میهمان های زیادی سر نمی زنند، اما سبزی، همیشه میهمان خانه اش است. تفاوتی ندارد كه سبزی را در گل های آپارتمانی خانه اش ببینی یا در رفتارش، خانه اش سراسر سبز است.
از دورانی می گوید كه نخستین پرتاب هایش را به سمت حلقه انجام داده و مثل همه قدیمی ها از صفایی می گوید كه در آن زمان بوده و فقط پای حرف پیشكسوت ها پیدا می گردد و ما ندیده ایم... از روزهای مسابقه و سفر، در اتوبوس هایی كه پر می شده از شوق بسكتبال... جنس و رنگ شوقش مهم نبوده. خواه صورتی باشد یا آبی...
از خوش گذرانی ها و رفت و آمدها تا قهرمانی ها و نایب قهرمانی ها همه را شیرینی روزگار در آن زمان می داند و به سرعت مقایسه ای تلخ با مشكلات خانه و خانواده و فرزندانش سكوتی سنگین بر لبانش می نشاند.
آرزو و دغدغه اش هم چنان خلاصه می گردد در ورزش و ورزشگاه، آرزو می كند كه بانوان هم بتوانند در ورزشگاه ها حضور پیدا كنند. با همان سادگی و معصومیتی كه در چهره اش هویداست می گوید: اتفاقی نمی افتد اگر خانواده ها كنار هم مسابقه را تماشا كنند... "به خدا همه مردم خوبند" و عقیده دارد این طور كه ورزشگاه رفتن را برای بانوان ممنوع می كنند بدتر است. دلگیر از شرایط كنونی برای بار هزارم تكرار می كند: همه خوب بودند...
انگار طرحی زیبا از آن دوران مانده باشد پشت پلك هایش... تصویری كه بارها خوبی گذشته را به مصاف شرایط كنونی می فرستد و هربار اكنون شكست می خورد از گذشته و دوباره و دوباره تكرار می گردد و جاری می گردد روی لب های پیرمرد تا دوباره بگوید "بخدا همه خوب بودند".
خاطراتش انگار مانند برفی كه نشسته بر موهایش جا خوش كرده اند در ذهنش و گه گاه جاری می شوند روی لب هایش... از داوری و مربیگری تیم ها تا مسافرت هایی كه گاهی با همراه زندگی اش می رفته و گاهی تنها، با این وجود همسرش شرایط را می دانسته و محیط را سالم می دیده است. مشعل قاب شده بر دیوار خانه اش هم گواه این اعتماد است.
هنوز هم اگر مسابقه خوبی برگزار گردد با دوستانش جمع می شوند دور هم و برای تماشای بازی به سالن می روند. دلش می خواهد همه مسابقات را تماشا كند. همیشه كنار زمین در جایگاه تماشاچی ها كه می نشیند كنار بازی بسكتبالی كه به تماشایش نشسته آرزوی بازگشت بسكتبال به روزهای اوجش را هم می بیند.
نماینده فدراسیون بسكتبال، حمل كننده مشعل المپیك، رییس كمیته پیشكسوتان هیئت بسكتبال، اولین بازیكن ملی پوش از استان اصفهان... تمام این القاب را هم كه داشته باشی تفاوتی نمی كند، در نهایت باید در گوشه ای از خانه ات بنشینی و چشمانت را به در بدوزی تا شاید روزی به دیدارت بیایند یا دست و پنجه نرم كنی با فراموشی...
گزارش از: مهسا عبدیزدان- خبرنگار ایسنا- منطقه اصفهان
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب